شکلگیری بازیگری در نمایشهای کمدی /۱
صد البتّه اگر بتوانیم اخلاق را مقدم بر روابط تولید- شیوه اقتصاد، پیشرفت تکنولوژی، پیچیدگی انسان معاصر، تأثیر حضور رسانه در عرصهی زندگی بشر و … تصور کنیم میتوانیم مبانی اخلاق مورد نظرمان را طراحی و به جامعهی پیرامونی خود عرضه نماییم و انتظار داشته باشیم همگان برای رسیدن به رستگاری، ارزشها و ضد ارزشها را رعایت و پاسداری کنند.
امّا آیا اخلاق مقدم بر اقتصاد و روابط تولید است یا شرایط اقتصادی مبنای اخلاق است؟ روابط تولید؛ چگونه اخلاق یک جامعه را میسازد؟ بحران اقتصادی؛ انسان معاصر را چگونه از ارزشهای متعالی دور ساخته است؟
مهاجرتهای دسته جمعی، روابط اقتصادی ناسالم مشاغل کاذب در حاشیه خیابانها ناشی از کدام پدیدهی شوم است؟
نظام سرمایهداری افسار گسیخته بردگان به زنجیر کشیدهی خود را در یک سراشیبی تند و هولناک به کدامین سو میبرد؟ جهت هر چه باشد نظام فرهنگی نیز از آن جدا نیست. انسان معاصر اگر راهحلّی برای معضل سرمایه پیدا نکند این سراشیبی روز به روز تند و تندتر خواهد شد و سقوط حتمیتر خواهد بود.
در نظام اقتصاد وابسته به سرمایهداری جهانی، نظام فرهنگی نیز در همان شیب تند قرار خواهد گرفت بیآنکه راه فراری داشته باشد. در این وضعیت هولناک از هنر چه انتظاری میتوان داشت! در شرایطی که صدای دهشت دار سقوط به دره نیستی گوش جهانیان را کر کرده و مانع شنیدن صدای هنر دانا و متعهّد است. در این آشفته بازار، هنر همسو با کل نظام سرمایهداری وابسته راه سقوط میپیماید و هنر دانا و متعهّد به انزوا و گوشهگیری تن میدهد و به اتّفاق مخاطب خاص محدود و معدود، جامه چاک میدهد و هر روز کوچک و کوچکتر میشود.
در این شرایط پند و اندرز و نصایح پدرانه کارساز نیست و دل نوشتههای پیران مجّرب نیز مؤثر نخواهد بود.
درد دلها و نگرانیهای آقای نویسنده این کتاب نیز حکایت از همین امور دارد پس به خواندنش میارزد تا بدانیم هنر زمان تا کجا سقوط کرده است.
مدیر عامل انجمن هنرمندان تئاتر کمدی
مجید جعفری 1398
یادداشتی از یک دوست
بابک والی در دل نوشتههایش همهی کوشش خود را بکار برده تا با جمعآوری نظرات مؤلفان و آوردن تعاریف گوناگون از تئاتر و انواع نمایشهای کمدی، کلیّاتی را برای خواننده طرح و از تجربیّات و خاطرات خود در طول چند دهه استفاده کرده و جزئیاتی را که بیشتر جنبهی تخصصی دارند برای کسانی که حتی سالها عمر خود را بر روی صحنهی این نوع نمایش (کُمدی) گذاشتهاند، از خود به یادگار بگذارد.
در این بین همانطور که از عنوان کتاب برمیآید درد دلها و بهتر است بگویم، گلایهها و دلخوریهایش را هم از شرایط موجود- چه مسئولان و چه همکاران- به میان آورده و امیدوار است که روزی- نه چندان دور- همه چیز بر وفق مراد او شود.
اثر مثل خود نگارنده در عین سادگی، عمیق و نشان از مطالعهی همه جانبه و اگر نگویم تعصب علاقهی وافر او به این هنر متعالی است، امیدوارم مطالعهی این اثر – به ویژه توسط آنانی که منظور اصلی اوست- تحولی را در این عرصه- که هم از جانب مخاطبانش و هم متأسفانه دستاندکارانش زیاد جدی گرفته نمیشود به وجود بیاورد.
مدیرعامل خانه تئاتر
اصغر همت
۹۷
یادداشت مولف
ز آب خرد ماهی خرد خیزد نهنگ آن به که با دریا ستیزد
سعدی
این دلنوشته ها مجموعه یادداشتهایی است که در طول سالیان بازیگری خود (بالغ بر ۵۰ سال) جمعآوری نموده و در لابلای آنها مطالعاتی نیز در این زمینه انجام دادهام لذا ادعایی در کامل بودن نداشته و ندارم زیرا هر روزه با پیشرفت در تحقیق و پژوهش در این رشته به وسیله هنرمندان به کشفیّات روانتر و سادهتری دست پیدا کرده تا از پیچیدگی و سخت بودن دنیای بازیگری بکاهند. البتّه باید بگویم که من هرگز قصد انتشار این دلنوشتهها را نداشتم. حتی به هنگام تدریس و به اصرار دانشجویان چه آنها که راه خود را جدا کردند و چه آنهایی که جذب این حرفه شدند که متأسّفانه به سلک و عادت ناخوشایند بعضی از اعضاء این صنف قرار گرفتن وقعی ننهاده در نتیجه رضایت مرا جلب نکردند حتی با بیشمار نمایشهاییکه با گروهها و هنرجویان مختلفی که به صحنه بردم شاید در خیال خود اَبتر و بینتیجه میدیدم.
چون در طول این سال ها چشماندازی روشن و اتّفاقات خوشایندی را که آرزو میکردم با کمال تأسّف هرگز برآورده نشده و ندیدهام.
و باید اعتراف کنم که عده ای محافظه کار، آنهایی که بر خلاف راه اصیل تئاتر، یکی به نعل و یکی به میخ می زنند، و نان را به نرخ روز می خورند و گروهی (کهنه پرست) که از گذشتگان تقلید می کنند و خود را کامل دانسته و نیازی به آموزش نمی بینند و حاصل عمر طولانی بی بار و ثمر خویش را ملاک تجربه قرار می دهند و اندک جوانانی تازه آموخته سطحی نگر که نامشان را حرفه ای های مبتذل و مدافعین تئاتر تفریحی می گذارم، همگی ندانم کاری و اشتباهات خود را به نام هنر می زنند.
البته باید اقرار کنم که در دههی هفتاد چند سالی رو به بهبود میرفت ولی هنگام پا گرفتن در انتخابات انجمن تئاتر آزاد با وجود اندک اعضایی که وجود داشتند برای پست و مقام و پیشی گرفتن از یکدیگر و متوسّل شدن به متهم کردن دوستان خود و هم چنین کوته نظریشان باعث شد که تلاش و کوشش و زحمات مسئولین انجمن بینتیجه بماند و متأسّفانه هنوز هم این رویهی نابخردانه ادامه دارد با این که سالهاست که با دلسوزیها و راهنماییهای مدیر عامل سندیکای صنف تئاتر کمدی (آقای مجید جعفری) آیندهای روشن در پیش روی اعضاء گذارده ولی چه بگویم که این تنگ نظریها هنوز هم که هنوز است ادامه دارد.
اما چیزی که مرا وادار به نشر این مجموعه کرد شاهد بودم که تعداد بیشماری از بازیگران نمایشهای کمدی چه از تازه واردها و چه اندکی از قدیمیها بر باور غلطشان از اجراهای روی صحنه خود بودند و هم چنین اشتباهات فاحشی که در طول سال های دراز از آنها دیدهام و هر از گاهی با آنها صحبتی مینمودم و یا در جلسات انجمن صحبت میکردند و خود را استاد فن این حرفه می دانستند و ادّعاهایشان که …
اکنون با تمام مشغلههای ذهنی و نوشتههای ناتمامیکه در دست دارم وظیفهای این شاگرد تازه آموخته را بر آن داشت که حق هنری خویش را در قبال انجمن تئاتر کمدی تهران که تعداد اندکی از بزرگان این هنر در آن عضویت دارند و این حقیر هم یکی از کوچکترین اعضای آن صنف میباشم همّتی نموده و این پارینه نوشتهها را در اختیار اعضاء آن انجمن قرار دهم. باشد که این کوچک یادگار هرچند مختصر مورد قبول واقع شود.
والعاقبه للمتّقین
بابک والی
تهران (نامجو) ۱۳۹۰
مقدمه
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
مولوی
قبل از شروع میخواهم مشکل اساسی در مورد بسیاری از بازیگران علیالخصوص نقشهای کمدی را بیان کنم و آن عبارت از این است که آنها قسمتها و یا بخشهایی که هیچ ربطی به نمایشنامه ندارد را به طور مصنوعی و صرفاً بخاطر این که تماشاچی را به خنده بیشتری وادار کنند، به روی صحنه میآورند. این بازیگران روی برداشت غلط و انتخاب نادرستی که از محتوای نمایشنامه دارند مرتکب این اشتباه میشوند و البتّه نتیجه نهایی این عمل جز این نیست که از حقیقت و منطق اثر به دور میمانند.
بگذارید مثالی از نمایشنامه «هملت» اثر شاعر و نویسندهی نامدار انگلیسی «ویلیام شکسپیر» که در پرده سوم صحنهی دوم این نمایشنامه رخ میدهد بیاورم.
موضوع از این قرار است که «هملت» قصد دارد به وسیلهی اجرای نمایشی که خود مبتکر و طرّاح آن است پرده از فجایع عموی خود «کلادیوس» و ملکهی بیوفا «گرترود» مادرش، بردارد. هملت در صحنهی دوم این پرده دستوراتی به این مضمون به بازیگران میدهد.
هملت: خواهش میکنم همان قطعه شعری را که برایتان خواندم روان و بیتکلّف بخوانید اما اگر مثل بسیاری از بازیگران با حرکات تصنّعی آن را بیان کنید من ترجیح میدهم جارچی شهر اشعار مرا بخواند.
هوا را هم با دست خود ارّه نکنید. بلکه بسیار ملایم حرکت دهید. در گرداب هیجان، باید حدّ اعتدال را رعایت کنید تا حرکات را نرمی بخشد. چقدر روح مرا آزار میدهد وقتی هنرپیشهی جنجالگری را میبینم که کلهی پوک خود را با کلاه گیس پوشانده و شور و هیجان خود را مانند پارچهی ژنده و کهنه، پاره میکند و با نعرهی خود که به نشانهی آواز یا هنر خویش است گوش تماشاچیهایی را که اغلب مستحقّ همین سر و صدا و حرکات بیمعنی هستند، میآزارد. من اگر فرصت بیابم میگویم چنین بازیگری را شلّاق بزنند.
بازیگر اول: قربان ضمانت میکنم که دستورهای آن جناب عیناً عمل شود.
هملت: زیاده از اندازه هم رام و بیحال نباشید. بگذارید عقل و بصیرت شما راهنمای شما باشد. کردار را با سخن و سخن را با کردار تطبیق دهید. مخصوصاً مراقب باشید که از حدود زیبایی تجاوز نکنید. چون هر آنچه که در آن مبالغه شود برخلاف هدف نمایش است. هدف نمایش- در گذشته و حال- این بوده و هست، که آینهای جلوی طبیعت نگاه داریم و تقوی را در قیافهی خود و پلیدی را به همان صورتی که هست، حوادث ایام و مردم روزگار را، به همان شکل و با همان تأثیری که در بیننده دارد نشان دهیم. حال اگر در توصیف مطلب مبالغه یا سستی شود، یا اینکه ممکن است تماشاچیان بیخبر را بخنداند ولی خردمندان را که قضاوتشان، بر سایرین رجحان دارد افسرده و ملول میسازد.
بازیگر اول: من امیدوارم که این نقصها را تا حدّی در خودمان اصلاح کرده باشیم.
هملت: کاملاً اصلاح کنید. و آنهایی هم که نقش دلقک (کمدین) را به عهده دارند، نباید بیش از آنچه برای آنها نوشته شده صحبت کنند، چون افرادی از این طبقه هستند. که خودشان میخندند تا یک مشت تماشاچی بیمغز را بخندانند. در حالیکه در همان حین، یک موضوع مهم داستان در شُرُف اجراست. این پستی و دنائت بازیگر و یا دلقک را نشان میدهد که این به اصطلاح هنرمند ابله، اسیر شهوت نقش و محو خودشیفتگی خویش شده که منجر به خود فروشی بر روی صحنه شده است.
همهی این گفتار از روح بلندپروازانه و اندیشمند شاعر نامی انگلیسی «شکسپیر» است که از زبان هملت بازگو میشود.
از دوران شکسپیر تاکنون دو شیوهی بازیگری وجود داشته است:
۱- یکی مُتّکی بر حقیقت و تجربه و بیان
۲- دیگر مبتنی بر قراردادی و بیرونی
استانیسلاوسکی میگفت: بازیگر باید بپرسد ((من در آن موقعیّت چه کار می کردم ؟)) شاگرد او واختانگوف میگفت: که بهتر آن است که این سؤال این طور عنوان شود که ((چه کار باید بکنم تا کاری را بکنم که در آن موقعیّت می کردم ؟)) اما دیوید مَمِت میگوید: که شما نباید بپرسید که ((من در آن موقعیّت چه میکردم؟)) و نه باید بپرسید که ((چه کار باید بکنم تا کاری را بکنم که در آن موقعیّت میکردم؟)) بلکه باید به طور کلی ایدهی ((موقعیّت)) را رها کنید.
بنابراین یادمان باشد که در هر زمینهای و حرفهای عشق وجود دارد و عشق از اول خلقت تاکنون یک رنگ داشته است ولی هرکسی در ذهن و تخیّلات خویش رنگین کمانی میسازد و تو ای خوانندهی این مرقومه، هنر یک رنگ بیشتر ندارد و این تویی که هنگام اجرایش به روی صحنه برای مخاطب رنگینکمان میسازی پس بیهوده خرجش مکن و ارزش والای آن را با بیهوده سازیهایت به سُخره مگیر چون هر چه کنی هنر بیارزش نمیشود. ولی این تو هستی که با ارائهاش بی ارزش و یا به حدّ کمال میرسی.
پارک های تفریحی بزرگ امروزی نه تفریح ، بلکه امکان تفریح را عرضه می کنند. مثل بخت آزمایی که نه پول ، بلکه احتمال آن را ارائه می کند. نمایش هم چنین است؛ باید امکان تفریح را به وجود آورد. تماشاچی هنگام خروج نه تنها سرگرم شده است که در پس ذهن خود به ضعف های روحی و نکات مثبت شخصیّتی اش پی خواهد برد.
تئاتر کلاس درس نیست ولی امکان آموزش را میدهد برای همین تماشاچی بعد از اجرا نه تنها تخلیه می شود که به پالودگی روحی میرسد و به طریق اُولی به (پسیکو دراما) تئاتردرمانی میرسد.
اگرچه در تئاتر به علت بُعد مسافت، قاعده بر این است که حرکات از حالت طبیعی اغراقآمیزتر باشد تا ردیفهای آخر سالن نمایش هم قادر به رؤیت باشند ولی این بهانه نمیشود که در ارائهی نقش از حد گذشته و به مضحکه گرفته شود.
در یونان باستان بازیگران به صورت ماسک میزدند و به این جهت «میمیک» چهره، در بازی آنان نقشی نداشت، چهره چون مجسمه حالتی غیر قابل تغییر داشت، نه وضع روحی خاصی را بیان میکرد و نه خصوصیّات اخلاقی شخصیّت را نشان میداد. شکل بازی خیلی ساده بود و از حرکات بدنی هم اثری نبود و به همین دلیل در یونان هنرپیشههای معروف وجود نداشت، گاه خود نویسندگان چون (سوفکل و آریستوفان) بازی میکردند و گاه مردم شهرنشین که کارشان بازیگری نبود در نمایشهای تراژدی شرکت میجستند و از آن زمان تاکنون قرنها میگذرد.
اکنون هنر پانتومیم (میمیک) اعجوبهای در شناخت کاراکتر شده است یا هنر بدن (باله، حرکات فرم، رقص و …) درون شخصیّت کاراکتر را به زیبایی آشکار میسازد.
پس بیاییم از این دو نعمت که در جوهرهی ذات آدمی نهفته است به شکل بهینهتری استفاده کنیم تا مقام بازیگر را هرچه والاتر ارائه نموده و نمایان سازیم. بگذارید لُبّ کلام را در چند جمله خلاصه کنم.
هیچ جا تکنیک نمیتواند بیشتر از بازی به چشم بخورد و معلوم باشد و هیچ چیز به بدی و نفرتانگیزی بازیایی نیست که در آن اثری از تکنیک دیده شود. به همین دلیل بازیگر از نظر اهمیت، هم درجه نویسنده قرار میگیرد.
در حقیقت هنر تئاتر هنر خلاقیت دستهجمعی است. هنری که بلا استثناء همه در خدمت یک هدف هنری قرار میگیرند.
چیزی که امروز بیشتر بازیگران بر آن تکیه دارند مِتُدهای کهنهی تئاتری را ملاک کار خود قرار دادهاند. در حالیکه با پیشرفت علمی آن هم در قرن بیست و یکم، خیلی از مراحل گوناگون زندگی و به وجود آمدن مکاتب مختلف هنری و کشف دلایل و چراهای درونی نقش، لازم است با اسلحه مدرنیسم مسلح شوند. و دوش به دوش زمانه پیشرفت کرده تا بوی کهنه گی نداده و همیشه زنده و تازه بماند
برای همین اگر نمایشنامه و بازی هر دو ضعیف باشند نه تنها کارگردان که گروه اجرایی یا فنی تئاتر هیچ کاری برای نجات آن نمیتوانند انجام دهند.
لذا از نظر من هرکس اندک مطالعه ارزشمندی در زمینه بازیگری داشته باشد همین مختصر مقدمه برایش کفایت میکند اما به جهت حرفهی کاری لازم است که به جزییات هم بپردازم.
بابک والی