به گزارش روابط عمومی خانه تئاتر، متن یادداشت به شرح زیر است:
چطور میشود اسباب شادی را برای بچه هایمان فراهم کنیم، درست وقتی که خودمان شاد نبوده و نیستیم. اصلا خندیدن را فراموش کردهایم، یک روز حسابی رفته بودم تو نخ دوستان هنرمندم که داور یک برنامهی تلوزیونی بودند، اسم برنامه هم بود زمانی برای خندیدن!!
تماشاگران راحت و آسوده غش غش میخندیدن اما رفقای جان من، چنان ابروها را در هم گره کرده بودند که محال بود کسی بتواند آنها را از هم جدا کند. چرا؟! مگر شما شاهد اعدام کسی بودید؟! بیچارهی بینوا دارد خودش را جرواجر می کند که فقط شما کمی تبسم کنید و بعد از شما نمرهی قبولی بگیرد! از چه کسی نمره بگیرد؟! از شخصی که خودش خندیدن را از یاد برده است؟! یا مگر بلد بوده؟! یادش دادهاند که بخندد؟! نمیدانی!! آن جاست که دلم به درد آمد و در جستجوی زمانی بودم که یقهشان را بگیرم و به زور دگنک هم که شده خندیدن را یادشان بدهم!
و مگر من از همین دار و دسته نیستم؟! و مگر من خندیدن بلدم؟! مینشینم پای تلوزیون به قصد سربریدن عوامل عوامل برنامه و چنان اه و اوهمان در میآید که همسرم میآید و کانال را می زند سمت ترکها!
چه چیزی باعث شده لذت «خندیدن» را از دست بدهیم؟ یک بیت از شیخ اجل سعدی که میفرماید:
گاهی بساط عشق خودش جور میشود گاهی به صد مجادله ناجور میشود
گیر کار در همین مصرع دوم است. اوضاع ناجور است و با صد مجادله هم جور نمیشود. میگویم به من چه ربطی دارد که دلار هی میرود بالا و هی نمیآید پایین، اما نان و پنیر و گوشت و آن دختر بینوا که میخواهند ارشادش کنند اما زیر بار نمیرود را چه کنم؟ بی آبی کارون را چه کنم که حالا به جای شیرجه رفتن توی آن میتوانی مثل جوی از روی آن بپری. جراحی را دیدم خشک تالابها مرده و مرده و مرده ... مرده میبرند کوچه به کوچه!
نگاه کن تروبه خدا، میخواستم دربارهی تئاتر کودک و اینکه چرا بلد نیستیم بچهها را بخندانیم بنویسم چنان زدم به صحرای لوت! که فقط میتواند برایم بدنامی به همراه داشته باشد که تو دیگر چه میگویی، بازیت که نمیدهند! به بازیات هم که نمیگیرند بشین و مثل آدم کتابت را بفروش– آخر من به جای بازیگری و قطار قطار عنوان که برای خودم دست و پا کرده بودم، حالا دارم کتاب هزار تومانی میدهم دست بچههای مردم – خدا را هزار مرتبه شکر! و اما چون طبق سنوات گذشته که همه چیز خیلی زود برای ما دیر میشود و دوستان تعجیل کرده برایم بزرگداشت گرفتهاند و میخواهند از من تقدیر به عمل بیاورند و مدالیوم خانه تئاتر را به من اهداء نمایند، وظیفه دارم که از همه شان تشکر و قدردانی کنم.
با احترام
رضا فیاضی