علی نصیریان بابت تئاتر چند بار طعم بازجویی چشیده چه آن زمان که نوجوانی مدرسهای بود و چه سالها بعد که هنرمندی پیشکسوت شده بود و یکی از افتخارات دنیای هنر.
او اما از دورانی هم سخن گفته که با وجود اجرای نمایشهای معترض و منتقد، برای فعالیتشان محدودیتی نداشتند.
15 بهمن ماه سالروز تولد علی نصیریان است. هنرمندی که نامش در هر پروژه هنری به آن اثر اعتبار میبخشد.
به انگیزه سالروز تولد او بخشی از خاطراتش را که پیشتر در رسانههای گوناگون روایت کرده، مرور میکنیم به این امید که روایت دوران گذشته، چراغ راهی برای امروز و فردایمان باشد.
کودکی کنجکاو بود، هم عاشق نمایشهای روحوضی که در عروسیها و شادیها اجرا میشد و هم تعزیههایی که اشک به چشم همگان میآورد.
رادیو که نداشتند اما گاهی از طریق رادیوی خانه همسایه فرصتی دست میداد تا پیشپردههای هنرمندانی چون مرتضی احمدی و حمید قنبری و ... را بشنود و حسابی جذب این پیشپردهخوانیها میشد آنقدر که نسخه بیکیفیت همین پیشپردهخوانیها را که روی کاغذ کاهی چاپ میکردند و در لالهزار میفروختند، به ریالی میخرید و آن زمان بود که با مادرش مشغول اجرا میشدند، مادر ضرب میگرفت و او هم که به قول خودش ته صدایی داشت، میزد زیر آواز . گاهی هم در عروسیها به مطربی میپرداختند، مطربی به آن معنا که بساط طرب و شادی را برای مردم به ارمغان بیاورند و این سرآغاز آشنایی این کودک با دنیای هنر بود.
دبستان را در مدرسه ایمان در بازارچه قوامالدوله گذارند و دبیرستان را در مدرسه پیرنیا در چهارراه گمرک سپری کرد و با کسانی چون جمشید لایق و اسماعیل داورفر و مهدی فتحی هممدرسهای شد.
در زمانهای که خبری از تلویزیون نبودو هر خانهای هم رادیو نداشت، همراه پدر به تماشای نقالی در قهوهخانهها میرفت.
آن نقالیها، روحوضیها، تعزیهها و پیشپردهخوانیهای رادیو بدجوری او را به عالم نمایش علاقهمند کرده بود.
کلاس هشتم که بود، برای اولین بار با بازی در نقش یک جاهل، حضور مقابل تماشاگران را تجربه کرد. بهمن فرسی، همکلاسی مدرسهاش در دبیرستان، نمایشنامهای در دست داشت و از بچهها امتحان میگرفت و او را برای بازی در نقش جاهل نمایشش انتخاب کرد .
بعد از بازی در این نقش و چشیدن جادوی تئاتر، آنچنان به شوق آمد که خودش دست به کار شد. هرچند آن زمان کتاب چندانی در زمینه تئاتر ترجمه نمیشد، ولی خواندن همان اندک منابع هم برای نوجوان تشنهای چون او غنیمتی بود. در میان همه خواندههایش در آن زمان، نمایشنامه «سوء تفاهم» که جلال آل احمد از کامو ترجمه کرده بود، خیلی او را گرفت. واقعهای که در آن قصه رخ میداد، آنچنان برایش جذاب بود که شروع کرد به بازی با آن و متنی نوشت و آن را اجرا کرد که به قول خودش ملغمهای از شعارهای روز بود با ترکیبی از بینوایان و خسیس که مطالبی ساده درباره فقر و بیچارگی و شقاوت و ... مطرح میکرد اما همین متن که نوجوانی تازه کار نوشته بود، خیلی موفق از آ ب درآمد و همین مشوقش شد برای ادامه راه.
گرچه شاگرد درسخوانی نبود اما نمی خواست حضورش در تئاتر تنها به واسطه تجربه باشد بلکه به دنبال این بود که درس این رشته را بخواند.
ابتدا به تئاتر جامعه باربد در لالهزار رفت که عموما کارهای تاریخی در آن اجرا میشد و به سیاهی لشکر نیاز داشت. نزد کسانی چون رفیع حالتی، اسماعیل مهرتاش و چند استاد دیگر آموزش دید و بعد از گذراندن دوره آموزسی یک سالهای به تئاتر سعدی رفت که در آن کسانی چون جعفر والی، فهیمه راستکار، بهمن فرسی و نزد استادانی مانند حسین خیرخواه و حسین ناصری، آموزش میدیدند. آموزشها جدی بودند و امیدی در دل این جوانان جوانه زده بود که کودتای 28 مرداد سبب آتش زدن تئاتر سعدی شد که به تودهایها بود تعلق داشت. حالا باید راهی دیگر مییافت و این بار به هنرستان هنرپیشگی رفت، جایی که سید علی خان نصر بنیان نهاده بود. ابتدا دورهای یک ساله برگزار میشد و بعد از مدتی به دوره سه ساله دبیرستانی تبدیل شد که به هنرجویان دیپلم هم میداد. خوشحال از اینکه در امتحان این هنرستان پذیرفته شده، مشغول درس خواندن شد. اما باز هم مشکل دیگری سر راهشان پیدا شد،. او خود در گفتگوی تصویریاش با سایت آرته باکس، این مشکل تازه را این چنین توضیح داده است: «در یک تمرین تئاتر ما را گرفتند و گفتند شما تشکیل کمیته دادهاید برای شلوغ بازی! هر چه گفتیم به خدا به پیر و پیغمبر ما را رها کنید، نه تنها گرفتند بلکه تبعید کردند به جنوب، آبادان و خرمشهر. در پادگانهای نیروی دریایی حبسمان کردند تا بعد بفرستند به خارک که آن زمان تبعیدگاه لاتها و چاقوکشها بود.»
اما آنان که جوان بودند و سرمست، عین خیالشان هم نبود و بساط خنده و شوخیشان به راه بود تا اینکه بعد از 20 روزی تیمساری آمد و پرس و جو که این بچهها چرا اینجا هستند و وقتی برایش توضیح داد که به خاطر در تمرین تئاتر از این تبعیدگاه سردرآورده، به دستور تیمسار، بلیتی به او دادند و با سر تراشیده و با گواهی قلابی از یک پزشک با این مضمون که بیمار بوده است، برگشت و هنرستان هم قبول کرد و این گونه بود که یکی از هنرمندان بنام این سرزمین در همین هنرستان بالید تا بشود علی نصیریان.
حالا سالها از دوران نوجوانی علی نصیریان و تبعید او به جنوب میگذرد. او در این سالها سرد و گرم بسیار چشیده و موی خود را در هنرهای نمایشی این کشور سپید کرده و نکته تامل برانگیز که او در دوران پیشکسوتی هم بار دیگر طعم بازجویی چشیده، سال 94 آن هنگام که به خاطر بازی در نمایش «تانگوی تخم مرغ داغ» کار هادی مرزبان به همراه این کارگردان در دادسرا حاضر شد تا به پرسشهایی درباره این نمایش پاسخ دهد!
با این حال آنچنان که خود گفته، هرگز نومید نشده است. او سال 98 و چند روز بعد از تولد ۸۵ سالگیاش با حضور در خانه تئاتر از نوجوانی خود سخن گفت، از استادش شاهین سرکیسیان و از دوران حضورش در اداره هنرهای دراماتیک:«در دورهای که ما در اداره هنرهای دراماتیک کار میکردیم، هیچ محدودیتی نداشتیم و هیچ مانعی برای کارمان نمیتراشیدند. تمام نمایشنامههای بیضایی، ساعدی و نویدی را در تماشاخانه سنگلج کار میکردیم و با اینکه همه کارهایشان منتقد و معترض بودند، کسی کاری به کار ما نداشت و من هم هیچ دستورالعملی برای تئاتر ندارم. آنچه هنرمند برای انجام کارش نیاز دارد، آزادی بیان و اندیشه است.»