اخبار خانه تئاتر, موسسه فرهنگی هنری خانه تئاتر, ویژه اعضاء خانه تئاتر

زویا امامی در کنار فرزندش آرام گرفت

مراسم تشییع “زویا امامی”  همسر کاظم هژیرآزاد ساعت ۱۰:۳۰ صبح سه شنبه در قطعه ۳۰۷ بهشت زهرا برگزار شد و این هنرمند درکنار پسرش آرام گرفت .

به گزارش گروه خبر سایت خانه تئاتر به نقل از روابط عمومی انجمن بازیگران ، در این مراسم تعداد زیادی از  هنرمندان  حضور داشتن : دکترعلیرضا گیلوری مدیرعامل خانه تئاتر ، همایون اسعدیان مدیرعامل خانه سینما ، حمیدرضا نعیمی ، اتابک نادری ، شکرخدا گودرزی ، افروز نادروندی ، امیر کربلایی زاده ، محمدساربان و همسرش ، پورنگ پورحسینی ، منوچهر علیپور، پرویز بزرگی ، فاضل جمشیدی ، قلی امانی ، آرام محضری ، خیام وقار ،‌ فرهاد تجویدی ، مجید ستایش ، سوگل طهماسبی ، هوشمند هنرکار ، آزیتا ‌نوری‌وفا ، بهارک توسلی ، زهرا یعقوبی ، ناصر شیرمحمدی ، حمید یعقوبیان ، میثم ‌یوسفی و هنرمندان دیگر حضور داشتند .

در این مراسم حمیدرضا نعیمی ، شکرخدا گودرزی و امیر کربلایی‌زاده هم مطالبی در ارتباط با ستایش هنر و هنرمندان متعهدی چون کاظم هژیر آزاد که نمونه بازر عشق و تعهد  هستن ، و تجلیل از بانوانی همچون زویا امامی که با حمایت و همراهیشون کمک می کنن به شکوفا شدن هنر و استمرار این تعهد بیان شد .

کاظم هژیرآزاد بر پیکر همسرش : زویا رفت بی‌خداحافظی

پرستو کرمی به نمایندگی از انجمن بازیگران در این مراسم در ارتباط با زویا امامی صحبت کرده و دلنوشته کاظم هژیرآزاد در رثای « زویا امامی » را خواند .

در بخش‌هایی از این متن آمده است: « ما امروز برای خاکسپاری زویا امامی گردهم آمدیم که زندگی و عشق را با هنر و انسانیت درهم‌آمیخته بود . او آموزشش را از استاد اسکویی و گروه آناهیتا گرفت و در همان روزهای حضورش بر صحنه نگاهی عمیق و درونی به بازیگری داشت . فعالیت حرفه‌ای زویا امامی با حضور موفق در سریال « وکلای جوان » در سال ۷۵ آغاز شد و پس از آن در کارهای متفاوتی در سینما و تلویزیون خوش درخشید.»

چگونه میتوان تحمل کرد؟

آناهیتا، مبدأ دیدار ما بود.

پدرش دوست دیرینم بود و گفت:

دخترم کلاس نقاشی می رفت و شاگردِ س َ میلا امیرابراهیمی بود، اما کلاسش بسته شد و دلش در خانه ماند.

لبخند زدم و گفتم: ما کلاسی داریم، به نام آناهیتا…

و نام آناهیتا ، رشته ی سرنوشت را میان ما گره زد.

پدرش گفت: نمایش های ابن سینا و هایی تی شما را دیده ایم.

امشب دخترم را تشویق می کنم بیاید. من نیز با کارهای اسکوئی آشنا هستم .

زویا آمد؛

از مصطفی اسکوئی فن بازیگری آموخت و از مهدی فتحی رازِ بیان را.

قرار بود هایی تی دوباره بر صحنه جان بگیرد.

او »پولینا« شد و من ژنرال لُکلِر…

و در تمرین های بی انجام، عشقِ خاموشی آغاز شد.

اما درِ آناهیتا را بستند، و ما ماندیم بی پناهِ صحنه.

روزی به دروغ به او گفتم:

آناهیتا جلسه دارد، ساعت پنج، پارک لاله…

دروغی شیرین برای دیداری راستین.

با دلی تپنده کنار در پارک ایستادم. آمد.

پرسید: پس گروه کو؟

گفتم: خواهند آمد… من فقط زودتر رسیده ام.

روی تختی نشستیم و از هر دری سخن رفت.

مدام می پرسید: پس جلسه چه شد؟

و من سرانجام گفتم:

زویا… من به تو دروغ گفتم. این جلسه تنها برای توست.

دوستت دارم. می خواهم با تو ازدواج کنم…

سه ساعت ِ ناب گذشت.

بله ای نگفت، اما صدایش بوی رضایت می داد.

گفتم: به پدر و مادرت بگو چه وقت برای خواستگاری بیایم.

سر به زیر انداخت و آهسته گفت: چشم… استاد.

آن روز یقین کردم که از من خوشش آمده؛

جسارت ِ دروغِ عاشقانه ام را قهرمانانه دید.

تماس ها ادامه یافت، تا روزی پدرش گفت: بیایید برای خواستگاری.

با دسته ای گل، من و پدر و مادرم به نیاوران رفتیم،

و در دوم اردیبهشت ۱۳۶۲، خانه پدری ام گواه پیمانمان شد.

با هم کار کردیم؛ در صحنه، در پرده، در قاب ِ تلویزیون.

اما تلویزیون عاشقِ او شد.
در سریال ها و نمایش های بسیار درخشید ،

تا روزی با تهیه کننده معمای شاه ، علی لَدُنی اختلافی افتاد و زویا، تلویزیون را برای همیشه ترک گفت.

سال ۱۳۹۹، کرونا به خانه مان آمد.

ما واکسن زدیم، اما آرمان، پسر سی وشش ساله ام ، هنوز نه.

یک هفته بعد، او رفت …

و ما ماندیم.

زویا شکست.

افسردگی بر او سایه انداخت، بعد پارکینسون آمد،

و تن ِ او دیگر تاب نیاورد.

پانزدهم آبان ۱۴۰۴، از اجرای تئاتر برگشتم.

نیمی از پیکرش بر تخت بود و نیمی آویزان …

صحنه ای که هیچکس تاب دیدنش را ندارد.

اورژانس آمد، پزشک آمد، و همان شب زویا رفت.

بی خداحافظی …

اکنون، من مانده ام بی هم دم، بی دلسوز.

او همیشه تا دمِ در بدرقه ام می کرد،

و آن پنج شنبه ی آخر نیز همین گونه بود.

در را بست و گفت : خداحافظ…

و دیگر نگشود.

پسرم از کانادا زنگ زد، او جواب نداد . جویای احوالش از من شد.

گفتم: حتماً خواب است ، بعد از اجرا تماس می گیرم.

اما اجرا که تمام شد ، او دیگر بیدار نبود …

اکنون همه ما اینجاییم ، اما بی زویا.

می خواهم برای همیشه با او خداحافظی کنم.

زویا ،

بازیگری محجوب و بی ادعا بود،

شیرین گفتار، مردم دار، گرم دل.

بودنش نعمت بود،

نبودنش، زخمی بر دل ِ تئاتر و تلویزیون.

و من…

هر چه او خواست.

رضایم به رضای اوست.

حمیدرضا نعیمی ، بازیگر و کارگردان تئاتر در بخشی از مراسم خاکسپاری زویا امامی با اشاره به درگذشت این هنرمند، به بیان خاطرات و احساسات خود نسبت به همسر هنرمندش، کاظم هژیرآزاد پرداخت.

او با بیان اینکه « اتفاق عجیب‌تری که در چهلمین روز مادرم دیدم ، خبر درگذشت زویای عزیز بود»، ادامه داد : من خیلی افتخار نشست و برخاست با ایشان را نداشتم، اما خودم را به عنوان نسل بعد از استاد کاظم هژیرآزاد ، مدیون ایشان می‌دانم.

او افزود : نسلی که از ایشان تکنیک یاد نگرفت، اما اگر معرفت، زندگی‌دوستی، رفاقت و مردمداری را یاد گرفته باشیم، خیلی آدم‌های خوشبختی هستیم. کارهای قشنگ استاد هژیرآزاد ( همسر زویا امامی ) برای من همیشه یادآور این است که چه آشیانه قشنگی این بزرگ داشته که توانسته این معرفت را در تمام لحظات زندگی‌اش جاری کند.

این بازیگر تئاتر با تأکید بر اهمیت خانواده گفت: اگر خانه جای عاشقانه‌ای نباشد، هیچ مرد و هنرمندی نمی‌تواند به چنین روح بزرگی که آقای هژیرآزاد رسیده، برسد. پس یعنی خانه جای عاشقانه‌ای بوده و عشق‌بازی کرده با همدمش.

نعیمی با بیان تأثیر خبر درگذشت زویا امامی بر خود گفت: این دو سه روز بر تمام درد بزرگی که داشتم، این درد اضافه شد. چرا؟ چون من عاشق آقای هژیرآزادم و وقتی دیدم بزرگم، استادم، عزیزم و رفیقم اینگونه تنهاست، فقط گفتم خدایا پسر نازنینش را برایش حفظ کن.

او با ابراز نگرانی از فقدان بزرگان عرصه فرهنگ و هنر گفت: پشت ما دارد از رفتن بزرگانمان خالی می‌شود. بودن کاظم هژیرآزاد یک نعمت است و من به شخصه قدر این نعمت را دانستم و همیشه شاگردی‌ام را اعلام کردم.

نعیمی در پایان با بیان خاطره‌ای از نحوه یادداشت‌نویسی روزانه  هژیرآزاد، خطاب به او گفت: روزی که شما، استاد عزیز، در نمایش «ترور» برای من بازی می‌کردید، من شاهد عادت همیشگی‌تان بودم؛ یادداشت‌نگاری. هر روز یک دفتر دست‌تان بود و با سررسید مشغول نوشتن می‌شدید. همیشه نوشته‌های روزانه‌تان را بعداً در گروه می‌گذاشتید، اما من کنجکاو آن دفاتر و آن لحظات پیش از انتشار بودم.

وی ادامه داد: راستش را بخواهید، یک روز که شما اتاق را ترک کرده بودید، من دفتر یادداشت‌تان را روی میز دیدم. نتوانستم جلوی کنجکاوی خودم را بگیرم. می‌دانم که این کار درست نبود و بدون اجازه بود، اما گفتم: «ببینم کاظم هژیرآزاد چه می‌نویسد؟»

نعیمی یادآور شد: رفتم و در دفتر را گشودم. با همان قلم، با همان خط‌خوردگی‌های آشنا، دیدم که دارید لحظه به لحظه زندگی‌تان را نه فقط کارتان را روی کاغذ می‌آورید. داشتید زندگی‌تان را می‌نوشتید. در آن لحظه، برای من مثل یک مکاشفه بود. گویی می‌خواستید به من، به طور غیرمستقیم، یاد بدهید که چیزی که این مملکت حداقل به آن نیاز دارد، کتابت و نوشتن است. و این نوشتن‌ها در کار هنر بسیار ضروری است.

وی یادآور شد: از همان لحظه بود که من یاد گرفتم برای هر چیزی که انجام می‌دهم، حتماً باید یادداشت کنم. این درس، میراثی است که از شما به من رسید. پس بگذارید دوباره تأکید کنم، همیشه شاگرد شما هستم. همیشه آرزوی سلامتی‌تان را دارم و از خدا می‌خواهم سالیان سال، تندرست و پایدار باشید و برایتان شکیبایی آرزو می‌کنم.

در بخش دیگری از این مراسم امیر کربلایی‌زاده – بازیگر و کارگردان تئاتر – با اشاره به سختی‌های بستر بیماری و داغ از دست دادن عزیزان، گفت: داغ دیدن، خیلی سخت است. من همیشه می‌گویم خدا کند اگه از دنیا می‌رویم، آنی از دنیا برویم؛ چون بر روی تخت بیمارستان و در بستر، هم برای خود شخص و هم برای عزیزانش بسیار سخت است. برادر من هم همین اتفاق برایش افتاد. به ما خبر سرطان را که دادند در عرض سه ماه برادرم را از دست دادیم.

او سپس با تسلیت به کاظم هژیرآزاد برای از دست دادن همسرش، افزود: قطعاً درک می‌کنم که عمو کاظم عزیز در دورانی که زویا امامی بیمار بودند، چطور شاهد بودند که آرام آرام مثل یک شمع، جلوی چشمانشان آب می‌شوند. من کاملاً درک می‌کنم.

این هنرمند در ادامه به «تقدس صحنه تئاتر» اشاره کرد و دلیل حضور خود بر روی صحنه در شب درگذشت برادرش را هم چنین توضیح داد: روزی که برادرم فوت شد شب آن روز به روی صحنه رفتم، با اینکه صبح خبر فوت را به من دادند اما شب به روی صحنه اجرا رفتم و واقعاً به این خاطر بود که قبل از من، ده‌ها نفر مثل استاد کاظم هژیرآزاد به ما یاد داده بودند که چرا صحنه مقدس است. چرا چراغش باید پیوسته روشن باشد. در تئاتر، زندگی جریان دارد و فقط مرگ خود بازیگر می‌تواند دلیلی برای لغو کردن اجرا باشد.

کربلایی‌زاده در پایان با ادای احترام به استاد کاظم هژیرآزاد، گفت: یادم نمی‌رود که چقدر در کنار کاظم هژیرآزاد یاد گرفتم و همیشه شاگرد او خواهم ماند.

کاظم هژیرآزاد که این روزها بر صحنه تئاتر حضور دارد، امشب هم با نمایش «خندیدن زیر مشت و لگد» به کاگردانی الناز ملک و تهیه‌کنندگی سام بهشتی در تماشاخانه ملک روی صحنه خواهد بود.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *