سالنهای خصوصی مجبور بودند برای تامین اجاره به سمت موازی رفتن اجرای دو گروه و سه گروه برای اجرا به یک سالن بروند. بلیطها گران شد برای اینکه پول سالن پرداخت شود. کارگردانان مجبور به استفاده از چهره شدند برای اینکه پول دربیاید و باز مخارج سالن پرداخت شود و یک سیکل باطل و غلط انجام شد.
من فکر میکنم درست در 15 سال اخیر هیچ رئیسجمهور و رئیس دولتی اعم از وزیر ارشاد و مشاور فرهنگی، مجموعا و به طوری جدی به اندازه 15 ساعت به تئاتر فکر نکرده و درباره آن حرف نزدهاند؛ یعنی سالی حداکثر یک ساعت. قوه قضاییه بیش از دولت وقت گذاشته و قبلا راجع به این مسئله در رابطه با جرم موازی در کنار سانسور کارهایی را انجام داده!
یک گفتوگوی تماما پروتوکلی، از راه دور با ارسال صوت از طریق واتسپ آن هم به پیشنهاد مصاحبهشونده! به هوای اوضاع کروناتیک، زیر سایهی نرخ دلار و وضع بورس و افزایش سرسامآور قیمت ماشین و مرغ و تخممرغ و چند چیز دیگر، باید خبر میگرفتیم از احوال کسانی که کارشان نمایش است و هنر. همانها که سالنهایشان تعطیل یا نیمهتعطیل شده و از زیر نور همیشگی –ظاهرا- کنار رفتهاند. روزبه حسینی، نمایشگر، نویسنده، شاعر و البته مدرس میگوید «تئاتر جدیست؛ جدیترین خوراک فکری/هنری.» به عنوان کسی که از سالها پیش در کلاسهایش حضور داشته، با او همکاری کرده و تا جای ممکن در جریان احوالات و فعالیتهایش بوده است میتوانم بر جدیت گوینده این جمله بر آن چه میگوید گواهی دهم. اما وقتی از زندهیاد «استادمحمد» نقل میکند «انگار این مُهرِ سختی، سختیِ زندگی با تئاتر عجین شده» سوال پیش میآید که تا کی قرار است اینگونه باشد؟ آیا راهحلی نیست؟ و حالا که امکان دیدن از بیرون آن فضا فراهم آمده میتوان از ضعفها و کاستیها پرسید و پی راهحلها بود.
همانطور که پیشتر در این نشریه گفتیم شایسته نیست مشکلات سدهی پیش ما در تمامی عرصهها به ایران 1400 و بعد از آن منتقل شود. مشکلات فرهنگ خاصه تئاتر هم از این قاعده مستثنی نیست. آزمون و خطاهای هزینهزا به قدر کافی همه را کلافه کرده است در حالی که هنوز گرفتار ملزومات پایهای و ابتدایی هستیم. راه طولانی است و کار زیاد. به نظر بر اهل خانه است که با اهل فن بنشینند و به چشمانداز تئاتر ایران در سدهی پیش رو بیندیشند. این گفتوگو -که به شکل تصادفی در سالروز تولد «محمود استادمحمد» انجام شده- علاوه بر این که گویای احوال امروز یکی از کارگردانان تئاتر مملکت است شاید دریچهای هر چند کوچک باشد در حرکت بر این مسیر. «افق اقتصاد» آمادهی میزبانی از اهالی تئاتر در این زمینه است البته با رعایت سختگیرانهی پروتکلهای الحاقی کرونایی!
تیتر مصاحبه اشاره دارد به جملهای از پیتر شومان سرپرست و طراح گروه «نان و عروسک» که میگوید: «تئاتر یک ضرورت است، چیزی شبیه به نان.» سابقهی همکاری با پیتر شومان طی سفرش به ایران در دهه هفتاد در کارنامهی کاری روزبه حسینی دیده میشود.
گفتنی است به علت کمبود جا برخی سوالها حذف، اضافه و یا به تیتر تبدیل شدهاند.
سیاست حمایت سلیقهای
دهه 90 در واقع بعد از سال 92 با دولت آقای روحانی و وزارت ارشاد آقای دکتر جنتی ظاهرا قرار بود یک شرایط تازه و متفاوتی در حوزه فرهنگ و هنر بیفتد. امیدهایی زنده شده بود با صحبتها و راهکارهای فوقالعاده پر زرق و برق از طرف دکتر جنتی و تصور میکردیم که در حوزه نشر و تئاتر و سینما و ادبیات اتفاقات خوبی میافتد. متاسفانه برای ایشان کارشکنیهایی صورت گرفت و ایشان تصمیم به استعفا گرفتند و رفتند.
اگر از بخش مدیریت کلان وارد تئاتر شویم، در دوره دوم آقای احمدینژاد در دوره مدیریت آقای پارسایی و شاه آبادی و مجموع اینها در معاونت هنری و مدیریت مرکز هنرهای نمایشی که تبدیل به اداره کل شده بود، اتفاقی که افتاد و سیاستی که در پیش گرفتند سیاست حمایت بود. سیاست بستن قراردادها به سیاق دستاورد قراردادهای تیپ خانهی تئاتر که از سال 83 آغاز شده بود و ادامه پیداکردن آن به نحو مختصر؛ و به لحاظ مضمون و شکل آثار مورد پسند سلیقه، تک ساحتی اعمال میشد. اما در حوزه اقتصادی این افراد مشوقی شدند برای تأسیس سالنهای خصوصی تئاتر و خصوصیسازی چیزی که شکل انجام آن از پایه غلط بوده است. چراکه برخی از بچههای علاقهمند و وابسته به تئاتر و چند نفر از بچههای خود تئاتر برای گرفتن مجوزی از اداره کل هنرهای نمایشی و به زدن سالن و غیره به مشکل خوردند.
چرخه معیوب تئاتر خصوصی
بخش صدور مجوز وزارت ارشاد شروع کرد به سهل گرفتن در نتیجه سالنهای غیر استاندارد رشد کرد و این افراد سراغ املاکی رفتند و با قیمتهای بالا مکانهایی را اجاره و راهاندازی کردند. سالنکهایی که حداکثر ظرفیت آنها به 50 تا 120 نفر میرسید اما این سالنها مجبور بودند برای تامین اجاره به سمت موازی رفتن اجرای دو گروه و سه گروه برای اجرا به یک سالن بروند. بلیطها گران شد برای اینکه پول سالن پرداخت شود. کارگردانان مجبور به استفاده از چهره شدند برای اینکه پول دربیاید و باز مخارج سالن پرداخت شود و یک سیکل باطل و غلط انجام شد.
روش درست این بود که افراد متقاضی بیایند معلوم شود که فرد صلاحیت مدیریت تئاتر را دارد یا خیر؛ اگر خودش مدارک و سوابق هنری ندارد یک تیم شورای هنری را معرفی کند تا مجوز دهند. دولت به اینها سختافزار اولیه را بدهد و بگوید این ملک تئاتر شماست و اسپانسر بگیرند و بسازند.
این اتفاق نیفتاد در حالی که این یک راهکار مهم و شدنی بود و هست. همین حالا هم بگویند که تئاتر خصوصی را تعطیل کنید و بعد از کرونا به شما، به همانها که لیاقت و صداقت، تعهد و تخصصگرایی از خود نشان داده بودند، مکانهای تازهای میدهیم و حتی وام هم در اختیارشان قرار دهیم و ملکها را پس دهند؛ هنوز هم قابل اصلاح است. راهکار این است که به قبل از انجام این کار برگردیم. اما در ادامه اوضاع بدتر شد. ملتهبتر و حادتر شد و سبب شد که کارگردانان به سراغ موزیکالهای کپی غربی بروند و روی سلیقه بیننده دست بگذارند. سالنهای 400 تا 500 نفری زدند و سلیقه مخاطب را متوجه جریانی کنند برای اینکه جوان دلش می خواهد بداند آنجا چه خبر است پولش را صرف دیدن یک نمایش میکند به جای چند نمایش.
بیماری تئاتر خصوصی
از سال 94 شروع به ساخت سالنهای خصوصی بزرگتر شد و این بحران را بزرگتر کرد. همان مشکلاتی که گفتم آن زمان مسئله بر سر 1 میلیون و 2 میلیون بود الان سالنها 50 میلیون ضرر میکنند، 150 میلیون اجاره میدهند. تازه اینها همه قبل از کروناست؛ شرایط گروههای مضمحل تئاتری، غیر از گروه «تئاتر مستقل» که سالن تئاتر هم دارد و کار کارگاهی و آموزشی هم میکند و به جز گروه «تئاتر بازی» که ساز و کار دیگری از آغاز داشته، قبل از این سالنها و گروههایی تلاش میکردند که این کار را انجام دهند اما نمیشد. چرا که اصل کار این است که یک مدیر تئاتری که میآمد انرژی بگذارد و بگوید 100 تومن برای ساختوساز و معماری داخلی میگذارم آن شرایط را جور میکند و شورای هنری مشخصی دارد، مرکز و اداره کل شهرداری یا شورای شهر یا... به آن مکان مناسبی را میدهند و شروع به ساخت و ساز میکند و حالا آن سالن را باید اداره کل هنرهای نمایشی موظف کند که بگوید ما 20 گروه تئاتری داریم. اداره کل، باید بگوید که شمای مدیر سالن خصوصی موظف هستید که به جای اینکه بشوید سالندار و مثل تالارهای پذیرایی و هتلها به فکرِ درآمد شبی انقدر باشید(!)، باید شرایط هماهنگی همراهیِ رفتارها و گونههای تئاتری را بین مدیران گروهها و مدیران سالنها برقرار کنید؛ هرچند امروز اثری چندان از چیزی به نام گروههای تئاتری باقی نمانده است.
سنجش اهلیت برای واگذاری سالنهای تئاتر
متاسفانه آقایان نتوانستند بفهمند که کسی که اهلیت دارد و به او امتیاز سالن دادهاند باید دستش را خیلی بازتر بگذارند؛ چطور روزنامهچی که ده تخلف میکند هر روز روزنامه خود را منتشر میکند اما ناشری کتابی را ارائه میدهد بعد از تذکر تعلیق و لغو مجوز انتشار میکنند؟ بگذارید کتاب چاپ شود اگر دیدید مناسب نیست از بازار جمع کنید، یا چاپ دوم را اصلاحات دهید. در موسیقی باید ناشر موسیقی اجازه داشته باشد کار کند وقتی که از هفتخوان مجوزگیری رد شده است؛ اما به قائده یک کار ساده، ساخت و ارائهی یک قطعهی موسیقی، انتشار یک کتاب، اجرای یک نمایش برای چند شب با تمشاگر محدود، به او اعتماد ندارند؛ مسئولیت، اختیار میخواهد و آنگاه اختیار است که مسئولیت میآورد.
حتی به اندازه 15 ساعت به تئاتر فکر نشده است!
من فکر میکنم درست در 15 سال اخیر هیچ رئیسجمهور و رئیس دولتی اعم از وزیر ارشاد و مشاور فرهنگی، مجموعا و به طوری جدی به اندازه 15 ساعت به تئاتر فکر نکرده و درباره آن حرف نزدهاند؛ یعنی سالی حداکثر یک ساعت. قوه قضاییه بیش از دولت وقت گذاشته و قبلا راجع به این مسئله در رابطه با جرم موازی در کنار سانسور کارهایی را انجام داده! بازداشت چند نفر از بچههای تئاتر و مدیر تئاتر شهر کلی وقت و انرژی گذاشت و ...! نمایندگان منتخب مجلس این دوره هم که در کمیسیون فرهنگی، سطح ارتباطشان با فرهنگ و هنر را در گزارشی پرخواننده همه شاهد بودند.
تکلیف بودجه سالانه و کمکها در شرایط قبل و بعد از کرونا
خانهی تئاتر، توسط مدیرعامل گرانقدر جناب شهرام گیلآبادی نامهنگاری با ریاست جمهوری و... را آغاز کرد. چند هزار امضا جمع شد. آقای رئیس دستور دادند، معاونین مربوطه دستورها را دادند جلسه گذاشتهاند اما «پول» نرسید و عجالتا پشت جایی دیواری قایم شده لابد؛ اینها به کنار. اینکه تکلیف نامعلوم تئاتر، از پایه و نه حتی در دوران کرونا در بودجهبندی و پرداختهای سالیانه به کنار.
هر مدیری که به تازگی به مرکز هنرهای نمایشی آمده، دنبال این بوده است که بدهی سال قبل را تا دو سال بعد بگیرد و تسویه کند؛ مثلِ بدهی را بگیر بده بغلی؛ بغلی بگیر، چی رو بگیرم؟ بدهی سال پیش رو! بده بغلی و همین بازی را بازی میکنند و حسن انجام کار میشود که بتوانند بودجه نصف و نیمه را زنده کنند و سر و سامانی دهند. همه ما هم آگاهیم به اینکه سالهاست از صدقه سر جشنواره تئاتر فجر یک تزریق پولی برای تئاتر اتفاق میافتد و باید باور کنیم، سیاست همان است که: چگونه و چرا گفتن و پای خواسته و حقوق ایستادن را، با گشنه و گرسنگی دادن، نگه دار که تأمین پول اجاره و درمانِ بیماری و مایحتاج اولیه زندگی بشود اول و آخرین مطالبهاش.
بودجه فرهنگی آلوده
ملک را که سیستم دولتی و مدیریت شهری باید در اختیار سالنها و گروهها بگذارد؛ اما، در تمام دنیا به این شکل نیست که ما به سراغ شرکتها برویم برای جذب اسپانسرینگ؛ قصه وارونه است. ما بودجه فرهنگی داریم، بودجه ورزش و سلامت داریم در تمام وزارتخانهها و ادارات زیرمجموعهشان. بودجه کاربردش تعریف شده و به حساب مربوطه واریز. در این نوع بودجه فرهنگی کشور ما سرمایهداران دنبال معافیت مالیاتی هستند و وزارتخانهها از پی بیلانسازی. کارخانههایی چون بنز و شرکتها و برندهای بزرگ و ابرسرمایهای، هر کدام چندین تئاتر را در کشورهای مختلف پوشش میدهند؛ به ویژه سالنهای بسیار کوچک دارای تئاترهای پیشرو با تماشاگر کمتر را.
در کشور ما بودجههای رسمی فرهنگی در سراسر صاحبان دولتی اقتصاد و سرمایه که تکلیفشان روشن است، افراد هم که یا در چرخهسازی پولشویی عمل میکنند در سطح کوچک و بزرگ یا دنبال آوردن چهرهها و عکس گرفتن با چهرههای معروفاند. ارکان دولتی هم اغلب وقتی پای کار است که میخواهد کار سفارشی کند.
بدسلیقگی، بیسلیقگی و ناآشنایی مدیران
مقوله بیکفایتی مدیران کشور ما از بالا تا پایین وجود دارد و در عرصه فرهنگ و هنر بدسلیقگی و بیسلیقگی و ناآشنایی با این فضا هم به آن اضافه شده است. وقتی از یک دهه پیش برخی از همکاران من به کامِ مدیرانِ میانه، گفتند «تئاتر برای همه»، تیر خلاص ماهیت تئاتر را زدند. تئاتر مخاطبش قشریست. چرا میگویم قشری، یعنی هر نمایشگر میتواند قشر معین یا نامعینی را هدف خود قرار دهد. و اگر ناگزیر است به خلوصِ غریزهی خود، قطعا به دنبالِ ریختشناسی و معناشناسی خواهد رفت که قشر عمومی و سینمابینِ فراگیر از پسِ تحمل آن برنخواهند آمد. یادمان باشد تئاتر با اینکه دو سو دارد: صحنه و تماشاگر، اما ممکن است تعداد صندلیهای یک سالن، عمدا بیست عدد باشد و نه بیشتر.
تئاتر؛ تولید یا خلق؟
در تفسیر اندیشه و امروز زبان میگوییم زبان سازنده اندیشه و افکار ماست و نیز خود فکر سازنده واژگان و زبان ماست. این واژههای کلیدی شده تولید و «بازتولید»، «بسته» فرهنگی و «کالای» فرهنگی؛ این ادبیات چه ربطی به تئاتر دارد؟ حالا فکر کنید به جای آن قرار بوده کلمه «خلق» قرار گیرد.
و اما راهحلها
من همیشه و بارها چند راهِ ساده برای قدمهایی جلو رفتن دادهام و گفتم که ساده است و حرفم را زدهام؛ اما گویا قرار نیست کسی بشنود! اصلا شمای تصویبکننده بودجه میگویی همین است که هست و هر سال هم کمتر میشود. بسیار خب. پول را زیاد نکنید؛ به جای اینکه مخابرات هر روز بستههای اینترنتی ایرانسل را پوشش دهد، میتواند ایرانسل را مجبور کند تا به جای مالیات این پیامهای هنری بفرست. مخابرات سالروز و میلاد بزرگان را تبریک بگوید و ذیل آن خبر اجرای یک نمایش را هم، اطلاع دهد. چرا ما باید پیامک را هم بخریم در حالی که ریشهی اجرایی کردنِ آن، در دستِ بخشی از خود دولت است؟ شهرداری و شورای شهر مناسبتشان با دولت و وزارت ارشاد چیست؟ دوران کرونا که بدتر، این همه بیلبورد دارد برای تبلیغ تئاتر؛ کاش نصف تبلیغات برای «عدم سرعت بالا» باشد نه پیوسته تبلیغات سریالهای خانگی که قدرت تبلیغاتیِ یکیشان قدر توان یک سال تئاتر کشور است! تلویزیون در کنار میلیاردها جابهجایی سرمایه در حوزهی تبلیغات با هلدینگهای بزرگ فلان و بهمدان، برای هر تئاتر رایگان 10 بار کلا از ده شبکه در ده روز، قبل از سریال یا خبری که بینندهی بالا دارد یک دقیقه هفت تئاتر را تیزر پخش کند. اگر بخواهند میشود و نیاز به صرف هزینه نیست چراکه مدیریت هزینهها غلط و غیرخیرخواهانه است. این حرفهای من قطعا به گوش آقایان رسیده اما شاید تکرارش چشمی را بچرخاند.
پیگیریهای صنفی خانه تئاتر
جناب شهرام گیلآبادی مدیر عامل خانه تئاتر، با حمایت رئیس هیئت مدیره جناب ایرج راد، اصغر همت و دیگر عزیزان هیأت مدیرهی مرکزی خانهی تئاتر، با برنامههای متعدد تلاش کردند امکاناتی را به ویژه در این حدود هشت ماه کرونایی، برای بچههای تئاتر فراهم کنند و بخشی از هزینههای بیمه را از وزارتخانه بگیرند و از طریق دیگر نهادها، کمکرسانی کنند. اینها همه مسکن بود. اصل قضیه این بود که غفلت 20 ساله خانه تئاتر و اصناف که زیرمجموعه خانه تئاترند، زیرمجموعه وزارت کار و تأمین اجتماعی درآیند تا بتوانند مشمول بیمه بیکاری و قوانین کار و کارفرما و کارگزار و... شوند. یعنی دیگر بازیگری، کارگردانی، نمایشنامهنویسی و... «شغل» به حساب بیاید. و چه نیک! در این سالها در ایام بیکاری بسیار هنرمندان تئاتر، اندازه یک کارگر روزمزد ساده، ساز و کارِ بیمهی بیکاری یا... نداشته. البته پیداکردن ساز و کارِ چگونگیِ محاسبهی بیکاری یک نویسنده چطور میتواند باشد کمی سخت است اما شدنی است.
آیا دولت الکترونیک که بخشی از آن در اداره کل هنرهای نمایشی طیِ ماه گذشته افتتاح شد، کمکحال خواهد بود؟
اول از همه دولت الکترونیک وارد شورای نظارت شده است و مثلا در کاغذ صرفهجویی شده و متن و فیلم را بارگذاری میکنید و زمان را مدیریت و تسریع میکنید. البته به زعمِ بنده، این حرفها بهانه است و هدف نظارتی متمرکزتر و کارآمدتر است والا همه میدانند که همان شیوههای سنتی پرینت متن و گاه رودررویی خالق اثر با بازخوان بسیار کارآمدتر بود. اینک دیگر همه تبدیل به کدهای عددی شدیم که لابد مصلحت نظارت ایجاب کرده و ما هم خسته نباشید میگوییم و لاغیر!
نگاه مثبتی هم در این روشهای الکترونیکی میتوان تصور کرد؟
زحمات بهزاد مرتضوی در دوران مدیریت جناب همت و جناب گیلآبادی و پیشبرد الکترونیکی شدن سیستمها داخلی خانهی تئاتر آغاز راه و خرد جمعی و تلاش پیگیرانهی جناب گیلآبادی و پیش از ایشان جناب همت، به عنوان آخرین مدیران عامل خانه و همدلی و یکجور کوشش شبانهروزی و نیز همکاری جناب سیدزاده، مدیرعامل صندوق هنرمندان (با چند ده هزار هنرمندِ عرصههای مختلف در عرصهی بیمه تکمیلی و حمایتهای گوناگون و نهایتا رسیدن به محصولی به نامِ «کارت هنر کارت» برای تمامی اعضا جهت ارائهی آسانتر خدمات به ایشان از جمله نگاه کاربرد مثبت این نگرههاست. نگرهی سیاه یا متوهمانه هم لابد این است که کارت ملی که در دست داریم تراشهای دارد، که قرار بود با آن خیلی کارها انجام شود؛ اما اکنون مثل همان شورای نظارت، که پیشتر با گپ و گفت با اعضای آن که بعضا همکاران صنفی خودمان هستند یا بودهاند، حالا تبدیل به سیستمهای الکترونیکی شدهی بیروح، جیپیاسهایی هستند که هر گاه لازم است، آماده به خدمت باشیم.
شاید به واسطه آشنایی پیشینمان و به ضرورت موضوع مصاحبه نمیتوانم از احوال کار و زندگی دوران کرونایی نپرسم!
من آدم قانعی در زندگی هستم. عمده درآمدم صرف هزینههای درمانی است و کاری جز تدریس و آموزش ندارم. الان هم کمی از هر کدام را خدا میرساند: یک بازنویسی متن است، ضبط کار یا ویراستاری و پایانبندی کتاب است. مجموع اینهاست به هر حال برخی فکر می کنند که کمتر از کباب نمیتوانیم بخوریم و از فردا میمیریم! اما من از قبل هم کباب نمیخوردم که الان به فکر نبود آن باشم!
و اما به صورت شخصی در این مدت کارهای نوشتن و پژوهش را پیگیری کردم، یکی مجموعه سفرنامههای دکتر رضا براهنی و دیگری کتابی سه جلدی دربارهی قصهنویسان ایرانی است که حاوی پنجاه سال مقالات دکتر براهنی دربارهی قصههای نویسندگان ایرانی است که هر سه توسط نشر افراز به اداره کتاب ارشاد سپرده شده است. همچنین دو کتاب «سیم و سرمه» و مجموعه شعر «هیپیوز» را که نشر افراز و نشر هونار منتشر کردند و مجموعه در کمپین یک ماههی فروش در «همبودگاه» موفق بود و «سیم و سرمه» شامل نمایشنامه و مقالات و مقدمات با حضور بانو رؤیا نونهالی و همسرشان جناب حیدری فاروقی و دکتر غلامرضا آذری رونمایی و وارد بازار کتاب شد.
وضعیت بچههای گروه چطور شد؟
کتابها که فقط به من انرژی ایستادن داد برای اینکه کتاب که به سرعت بازگشت معیشتی ندارد؛ پس حالا من باید تلاش میکردم به واسطهی کاری که میکنیم انرژی و پیوند همراهان و شاگردان را زنده نگه دارم که تازه اگر فرض کنید 25 نفر بودند 15 نفر ماندند. یک تعداد به دلیل محل زندگی و تعداد دیگر به دلیل خستگی و یک تعداد هم ناهنجاریهایی از خود نشان دادند و من عذرشان را خواستم؛ عدهای در این امتحانِ به وجود آمده با جام بلا که هیچ، با جام آب انگور ساده هم دادیم حالشان بد شد و تعداد کمتر، اما یحتمل ماندگارتر کنار هم ماندند. خیلیها سفت و سخت ایستادند که صبح تا بعدازظهر شغل خود را داشته باشند بعضی از آنها به دلیل محل زندگیشان در شهرستانها و اینکه الان توجیهی برای ماندن ندارند به ناچار رفتند. من از ابتدای آموزش از دوران جوانی، با تمام بچهها کنار آمدم با انواعشان. در تمام این سالها تعداد زیادی بازیگر، نویسنده و کارگردان تحویل فضای ادبیات و هنر دادهام که برخی از اساس سالهای شروع کار با ما را از شناسنامهی خود پاک کردهاند که مفت چنگ ما و عدهای هم هنوز لطف بسیار دارند که مفت چنگ و اینها به هم در!
فکر میکنم گروه ما به دلایلی بیشترین ضربه را در دورهی کرونا خورد چه به جهت قیاس با بیست سال فعالیتش چه در قیاس با گروههای دیگر؛ که البته از نظر من همه به اتفاقاتی بهتر از آنچه بنا بود بیفتد منجر شده یا خواهد شد و شکی هم ندارم هرچند ظاهر چنین نمینماید. اما چون بایستی مرور کنم که چه باید میکردیم و چه بر ما گذشته یا ما از آن عبور کردیم، اما دقیقتر اینکه در این دوران البته با بچههای جوانمان در جشنوارههای مجازی که برگزار میشد، با تمرینات بداهه در کارگاههای با ارتباط مجازی (با جوانهایی که یک تا دو سال با ما کار کرده بودند) و نوشتن متن در کارگاه نویسندگیمان (که حدود پنج سالی هست که کنار هم هستند) برای همان هنرجویان، شرکت کردند و تعدادی از بچهها به مراحل بالا رسیدند و چند نفر هم برگزیده شدند. اما به هیچ وجه آموزش بدن و تئاتر را به بچههای تازه شروع نکردیم و افراد جدید را قبول نکردیم به دلیل اینکه معتقدیم در شروع بخش عملی تئاتر هم همه باید درکنار هم باشد و در یک سالن باشند و آن جمع لازم است و هم حضور فیزیکی استاد یا مربی کنار هنرجویان که با شرایط کرونا امکانپذیر نیست. «سیما شکری» عزیز، بازیگر و مربی هنرجویان در گروه، هفتهای یک جلسه با بچهها با رعایت تمام پروتوکلها تمریناتی را ادامه میدهد که بچهها برنامهی هفتگی عملی تمرین هم داشته باشند و با خود من در فضای تصویر مجازی با کمک بچههای کارگاه نویسندگی متون را هم جلو میبریم.
اجراهای شما و برنامههایتان در دورهی کرونا چه اتفاقی برایش افتاد؟
تیتروار بگویم: شش ماه کارگاه داشتیم که اسفند به مرحلهی تمرین نمایش و ساخت متن رسیده بود که خرداد 99 روی صحنه برود با 15 هنرجو و سه بازیگر حرفهای که ...! «الف کاف شین» را با سه ماه تمرین همزمان با کارگاه با «سیما شکری» و چهار هنرجو یکم اسفند روی صحنه رفتیم و بعد از دو شب اجرا ...! اول شهریورماه امسال بعد از ده سال در تماشاخانهی ایرانشهر (سالن استاد سمندریان) نوبت اجرا داشتم با ترکیب عالی بازیگران، هماهنگی خوب با مدیریت جناب مسافرآستانه و حالا ببینید اوضاع را! آذرماه در تماشاخانهی استاد عباس جوانمرد نوبت اجرا داشتم که آن هم از شرایط عمارت خانهی تئاتر ... با هزار سختی و مشکلات تلخ و اسفباری که برای سیما شکری پیش آمد و از دست دادن مادر و عزیزان دیگرش در همین دوران، «الف کاف شین» را دو هفته در سختترین شرایط مردادماه روی صحنه بردیم و دریغ از حمایت به قدری که آدم رویش بشود بگوید حمایتی در کار بوده و حتا نتوانی از خجالتِ کمتر هزینه برای تشکر از بچههای نمایش برآیی.
آلترناتیوهای هنری دوران کرونا
از منظر قصّوی بیتردید آدمهای مختلفی درباره این نوع اپیدمیها نوشتند و به نظرم میرسد که با اینکه الان درباره قرنطینه و کرونا شعر و لایو و نمایش لایو و قصه نوشته و چاپ میشود؛ اما فکر میکنم اصولا برای انجام هر کاری برای پیدا کردن نگاه دراماتیک برای موقعیت واقعی و حقیقی چه بسا خیلی جدیتر و مهمتر است که شما از آن فاصله بگیرید. اینجا مسئلهی ما زمان است و باید بایستیم و به جای روزمرهنویسیِ تلخ یا کمدی، یا تخیلهای بیسر و تَه یا نوشتارهای حسی ذوقزده، ببینیم چه اتفاقی میافتد. هنر و ادبیت در ادبیات نیاز به زمان، ادراک و تاریخ دارند. شاید بعدها بفهمیم چه بلایی سرمان آمده است و چیزهایی درست و درمان هم خلق شود که یکی دوتا به درد بخور هم آن وسطها پیدا شود.
تئاتر آنلاین
تئاتر آنلاین چیز جالبی نیست به خصوص با شرایط ما که قبل از انقلاب حتی تجربه تئاترهای زنده تلویزیونی را داشتیم. اگر تلویزیون بگذارد بسیار خوب است، اما اینترنتی و مجازی به درد ما نمیخورد. اگر میتوانستیم یک شبکه و یک ساعت را برای پخش تئاتر اختصاصی در اختیار داشته باشیم که فرهنگ تئاتر هم گسترش پیدا کند و همان فضا را داشته باشد و هزینههای تهیه و تمرین را هم کمتر کند، عالی بود. اما چون زیرساخت درست شبکههای مجازی را نداریم این مسائل شبیه به تخیلات است، درست از آب درنمیآید، اما بودش به از نبود آن است، «خاصه در بهار».
کرونا، تئاتر پاریس و منچستریونایتد
در فرانسه دوست خوبم آقای صدرالدین زاهد همین هفته پیش پستی گذاشت که من استوری کردم که «اویادای» بزرگ، بازیگرِ صاحب سبک ژاپنیِ آثارِ «پیتر بروک» (که یکی از دوستان قدیمی زاهد هم هست) یک نمایش را روی صحنه برده و عکسی گذاشته بود و توضیح داده بود که اینجا حکومت نظامی است و 9 شب به بعد کسی بیرون نمیتواند برود آن هم در پاریس! اما خوراک فکری سر جایش است و با رعایت پروتکل و بهداشت و تعداد بسیار کم و حقوق کافی اجرای تئاتر ادامه دارد. ما هم خواستار همین روش هستیم؛ اما به شرط حمایتهای جایگزینِ وعده داده شده که مثقالی حرفِ روی کاغذ نیست و همان نوشتن بر آب و دیدن در خواب است. تئاتر جدیست. جدیترین خوراک فکری/هنری و اندیشگیِ بشر از آغازِ نوشتن و ادراک زمان و زبان در هستیِ بشر در این کرهی خاکی/آبی است. اصلا از هنر کنار بیاییم. باشگاهی که من 30 سال است پیگیر بازیهایش هستم و دوست داشتم اگر کارگردان تئاتر نمیشدم در کنار «سِر الکس فرگوسن» و تیم منچستریونایتد باشم را مثال بزنیم؛ این تیم در آغاز دورهی کرونا و تعطیلیِ بازیها و احتمال ماندگاریاش شروع کرد 100 تا 200 پوند (دقیق به خاطر ندارم) در هفته به حساب اعضا و باشگاه هواداران تیم منچستر واریزکردن. شعارشان این بود که 100 سال شما از ما حمایت کردید و حالا ما از شما حمایت میکنیم. این فرهنگها را میبینید و پس طبیعیست اگر توهم توطئه هم هست که «از تئاتر میترسند»، چطور رستورانها و کافهها هستند اما سینما و تئاتر تعطیل است؟ دولت بودجه تصویب میکند و مصوب می شود. کارها انجام می شود که خسارت داده شود اما معلوم نیست پول کجاست و چه اتفاقی افتاده است و تقصیر گردن کیست!
ما در بین هنرمندان و به خصوص اهالی تئاتر عمدتا شاهد یک رویه مشترک درباره اوضاع مالی هستیم. بهتر نیست علاوه بر آموزشهای هنری مقولهی «هوش مالی» هم آموزش داده شود تا رفته رفته این مشکل برطرف شود؟
اساسا چرا فکر میکنیم که معیشت هنرمند با غیرهنرمند باید فرق کند؟ هنرمندان هم گرسنه و تشنه میشوند. معتاد میشوند، بچههایشان مریض میشود، ازدواج میکنند و طلاق میگیرند با یک تفاوتِ اساسی و بنیادین: اینکه هنرمند درست و حسابی هوش اقتصادی ندارد! یعنی در زندگی عادی خودش، هوش اقتصادی ندارد؛ هنرمند واقعی دنبالِ «منِ» خود جهان را دور نمیزند برای شهرت و پول و... دستمزدی گرفته، برای چند ماه کار اما مثل «سارتر» همه را یک شبه خرج میکرده است.
تاج نشینی و خانه نشینی
اسطورهای ساخته شده در تئاتر ما که این روزها بیشتر هم به عنوانِ اسطوره مطرح شده و بعد از پدرم اولین استاد خودم هم بوده، استاد «بهرام بیضایی». میدانیم که خیلی سالهای سختی را دیده (مانند بسیاری دیگر البته) و الان آنجاست (امریکا) و دیگر به عنوان اسطوره ادبیات و سرآمد میشناسندش. استاد دیگر من، مهمترین استادم در زندگی ادبیام یعنی «دکتر رضا براهنی» را که چهار سال از «بیضایی» بزرگتر است را ببینید اما که در این چهار سال او دوران آلزایمر را طی میکند و بیضایی دوران تاج نشینی را تجربه میکند! «رضا براهنی» در سال 76 تا 81 سالگی افتادگی و خانهنشینی و خستهشدن از مبارزه و همهی جفاها را برای سومین بار در زندگی قبل و بعد از انقلاب و سالهای تواری و سالهای در مهاجرت اجباری، تجربه میکند. با خودمان صادق باشیم. چه کسی برای تئاتر ما چه کرده و چه کس برای ادبیاتِ ما و با هر یک چگونه رفتار کردیم؟ کدام یک هوشی غیر از هوشِ خلق و خالق بودن داشته و کدام یک نه؟!
پس از کرونا
نه فقط در ایران بلکه در تمام دنیا هم، این مسئلهی کوشش برای حل کردن معیشت و نظارت و مسئله ایجاد موقعیت کار و ترکیب این چیزها بتواند امکانات تازهتر و دوران دیگر، یا حتی رنسانسی دیگر را برای هزارهی سوم در دوران پساکرونایی ایجاد کند.
و حرف آخر
قرار نیست تئاتر روی خوشی ببیند. قرار نیست نمایشگر، در آسودگی باشد یا اصلا عقل معاش پیدا کند. «اوریپید» از آتن متواری و «اشیل» رفتن به جنگ را به ماندن در آتن ترجیح میدهد. «چخوف» با اجرای استانیسلاوسکی در زیرزمین و در محاق سانسور اجرا میشود و غلامحسین ساعدیِ خودمان... هر چند دنیا بسیاری از این مسائل را حل کرده است، اما ما ایرانی هستیم و ناگزیر به ایرانی بودنِ خود بسیار هم میبالیم. به قول عزیزم محمود استادمحمد: «ای کاش تئاتر سرزمین خوبی بود برای زیستن. ای کاش کسانی که وارد این وادی میشوند، ورودشان توأم با خوشبختی میبود؛ که نیست. که انگار این مُهرِ سختی، سختیِ زندگی با تئاتر عجین شده.
منبع: افق اقتصاد/ گفتوگو از: آرش یعقوبی-سردبیر